سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرم حضور
قالب وبلاگ

به نام خدا به یاد خدا برای خدا

سلام

اومده بود مرخصی. نصفه شب بود که با صدای ناله ش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش. سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می کرد؛ می گفت: «خدایا اگر شهادت رو نصیبم کردی می خواهم مثل مولایم امام حسین(علیه السلام) سر نداشته باشم. مثل علمدار حسین(علیه السلام) بی دست شهید شم...»
وقتی جنازه ش رو آوردند، سر نداشت. یک دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشت. مثل امام حسین(ع)، مثل حضرت عباس(ع)....

شهید ماشاءالله رشیدی

 

                                        


[ سه شنبه 93/4/24 ] [ 6:17 عصر ] [ حسین ] [ نظرات () ]

به نام خدا به یاد خدا برای خدا

سلام

شهید سید محمد ابراهیمی:
به شدت از غیبت بدش می آمد. هر وقت اسم یکی از بچه ها را می آوردیم، مثلا می گفتیم:" حسین" می گفت:" حسین اینجا هست یا نه؟"
نمی گذاشت کوچکترین حرفی در مورد کسی که پیش ما نیست بزنیم.
چنان ما را عادت داده بود که حاضر نبودیم یک کلام غیبت کنیم.

 

 


[ سه شنبه 93/4/24 ] [ 6:6 عصر ] [ حسین ] [ نظرات () ]

به نام خدا به یاد خدا برای خدا

سلام

نوجوانی شهید عباس بابایی

یک روز با عباس سوار موتورسیکلت بودیم. تا مقصد چند کیلومتری مانده بود.
یکدفعه عباس گفت: دایی نگه دار!
متوجه پیرمردی شدم که با پای پیاده تو مسیر می رفت.عباس پیاده شد رفت از پیرمرد خواست که پشت سر من سوار موتور شود. بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت: دایی جان شما ایشان را برسون من خودم بقیه راه رو میام
پیرمرد را گذاشتم جایی که می خواست بره. هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس دوان دوان رسید
نگو برای آنکه من به زحمت نیفتم،همه مسیر را دویده بود.

 

                                          


[ دوشنبه 93/4/23 ] [ 10:45 عصر ] [ حسین ] [ نظرات () ]

به نام خدا به یاد خدا برای خدا

نشستن بهلول در مسند هارون

روزی بهلول وترد قصر هترون شد و چون مسند خلافت را خالی و بلا مانع دید ، فورا بدون ترس بالا رفت و بر جای هارون قرار گرفت.

چون غلامان خاص در بار آن حال را مشاهده کردند ، فورا بهلول را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند.

بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سر رسید و دید بهلول گریه می کند. از پاسبانان سبب گریه یبهلول را سؤال نمود.

غلامان واقعه را به عرض هارون رساندند. هارون آن ها را ملامت نمود و بهلول را دلداری داد و نوازش کرد.

بهلول گفت من بر حال تو گریه می نمایم نه بر حال خودم.

به جهت اینکه من به اندازه چند ثانیه بر جای تو نشستم ، اینقدر صدمه و اذیت و آزار کشیدم و تو در مدت عمر که در بالای این مسند نشسته ای ، آیا تورا چقدر آزار و اذیت می کنند و تو از عاقبت کار خود نمی ترسی؟

 

منبع:کتاب بهلول عاقل  مؤلف: رضا معصومی


[ شنبه 93/4/14 ] [ 3:50 عصر ] [ حسین ] [ نظرات () ]

به نام خدا به یاد خدا برای خدا

نوجوانی شهید دکتر احمد رحیمی

سال آخر دبیرستان که با احمد همکلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و کلاس ها را به صورت مشترک برگزار کنند.وضع ظاهری شان خوب نبود.ما به این مسأله اعتراض کردیم. البته خیلی از بچه های کلاس هم بدشان نمی آمد! احمد خیلی جدّی و محکم به معلم ریاضی که این کار را کرده بود، اعتراض کرد و گفت: بچه های مردم به گناه می افتند
معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود: اگر رحیمی توی کلاس باشه من دیگه درس نمی دم
خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخواند
اینقدر پشتکار داشت که همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد

 

 

 

 

 

 


[ شنبه 93/4/14 ] [ 2:31 عصر ] [ حسین ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

ارباب از گناهان خویش شرم حضور دارم. انسانی هستم در پی خوشتن خویش، خود را گم کرده ام و در کوچه پس کوچه های زندگی و رهگذر عمر جویای خویشم. در این راه کمک می خواهم. دوست دارم بنویسم تا درد شرمساریم را التیام دهم. التماس دعا. یاحق
موضوعات وب
امکانات وب



بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 161014