سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرم حضور
قالب وبلاگ

لئن شکرتم لأزیدنکم

دوست دارم مناجات شاکرین رو بخونم

تو وبلاگ تو فقط لیلی باش ، یه نفر تو نظرات نوشته بود بچه ام سی پی است ، برام سؤال پیش اومد سی پی چیه رفتم سرچ کردم ، دیدم نوشته بود نوعی فلج مغزی است که بچه نمی خنده ، بزرگ نمیشه ، نمیشینه ، راه نمیره و حتی بلع هم نداره ، اینو تا خوندم و فکرشو کردم که مادرایی که بچه ی اینطوری دارن چی می کشن ، ترس وجودم رو فرا گرفت و با خودم گفتم مگه این مادرا بنده ی خدا نیستند ، مگه اونا گناهی مرتکب شدن که اینجوری شده ، بعد به خودم اومدم و گفتم حتما اینا هم ، مثل تموم ذره های خلقت از زیبایی های آفرینش اند ، این جهان خلقت همه اش با هم قشنگه ، اصلا اگه این موارد نباشه زیبایی کار خدا برا من غافل خودشو نشون نمیده ، با خودم گفتم تو بهشت دیگه اینجوری نیست که بعضیا غمشون زیاد باشه اونجا همه خوشحالن ، چون که با وجود نعمت زیاد دیگه کسی راه رو گم نمیکنه ، دیگه کسی شک نداره که هر چی هست از خداست ، کسایی تو بهشتند که هرچی می بینن خداست و لطف و زیبایی های او .

ولی تو دنیا بعضیا مشکل بزرگتر دارن و رنج مشکلات رو دوش اوناست تا دیگران و همه ی مردم و حتی خودشون بدونن که واقعا خدایی هست که همه چیز به دست اوست شاید هم هر چه آدمای توی دنیا با خداتر باشن مشکلاتشون کمتر بشه ، به خودم اومدم در مورد خودم فکر کردم و گفتم درسته هر کسی مشکلاتی داره و کم و بیش با هم متفاوتند ولی اونایی که سختی شون بیشتره حتما خدا تو اون دنیا خییییلی بهشون میرسه و هواشون رو داره ، ولی من باید چی کنم ، یاد آیه ی لئن شکرتم لأزیدنکم افتادم ، و اینکه خدا قول داده شما شاکر باشید من هم زیاد میکنم ، شاید هم ظرف وجودیمون رو زیاد میکنه پس من هم توی نسخه هایی که خدا برا ما پیچیده و خواسته که اجرا بشه تو وجودم جای شکر رو خالی می بینم و مطمئنم که اگه این جا پر بشه اخلاص زیادتر میشه ، گناه کمتر میشه ، صبر زیادتر میشه و... چون خدا تو قلبه.

پس میخوام شکر گزار باشم  البته نمیشه گفت شکر گزار ، بلکه مناجات شکرگزاران رو بخونم شاید اسمم تو گروه اونا بره ، آرزوم اینه که به شکر گزاری عادت کنم به خاطر همین سعی میکنم هر چند وقت یه بار از لطف خدا بنویسم  و با چرخ روزگار برای آخرت خود امیدی داشته باشم ، شاید به شکر نعمت عادت کنم .

راستی دیروز که بچه هام رو بردم پارک محله ، اونا که بازی میکردن من هم این مناجات رو میخوندم با اینکه هنوز تو فهم و درک این مناجات ضعیفم ولی می خونمش و امیدوارم که خدا همین کمشو ازم بپذیره و زیادم کنه الان که که از نوشتن فارغ شدم میرم سراغ صحیفه و با خدا.......


[ سه شنبه 93/1/19 ] [ 10:53 صبح ] [ بانو امین ] [ نظرات () ]

به نام خدا

کمی فکر می کنم به خودم که می آیم می بینم که عمرم داره و میگذره ولی من .....یعنی چی؟

هر وقت میخوام خودسازی کنم یه مشکل بزرگ مثل همیشه مانع راهم میشه و اون یه ترسه ،یه ترس که ازش می ترسم شاید بشه اسمشو بذارم خوف ، اینو مینویسم شاید این دفعه تو خود سازی موفق بشم ،وقتی میخوام گناه نکنم اول یه ردیف از گناهای گذشته میاد جلوم قد علم میکنه و مانع توبه میشه یه باره میگم وای چقدر از نمازام رو باید قضا کنم چقدر روزه باید بگیرم از چه افراد زیادی باید حلالیت بطلبم چقدر باید ردالمظلمه بدم باید چه کار کنم که برای خدا کارم رو انجام بدم دیگه نباید اسراف کنم و...

خلاصه یه دردی دارم که درمانش بی خیالیه و دوباره گناه، شاید میشه گفت وسواس میاد سراغم،  ولی این دفعه یه تصمیم گرفتم که امیدوارم نتیجه بده و اون هم اینکه به تدریج خدا رو بیارم تو زندگیم و به تدریج شیطان رو از زندگیم بیرون کنم چون وقتی فکرشو می کنم که مثلا برای گذراندن دوره ی خیاطی به تدریج باید شروع کرد و یه دوره باید بگذره که جواب بده ، برا ورزش همینطور ، برا رژیم لاغری همینطور ، برا .... میگم خوبه گناه هم کم کم تو سال نود و سه کنار بذارم و برنامه ی عبادیمو زیاد کنم و جالب بودآخرش یه نتیجه بگیرم

حالا از امروز میخوام شروع کنم و یه گناه رو کم کنم و یه ثواب رو بیارم تو زندگیم ان شاءالله چهل روز روش کار میکنم تو این مدت تدریجی اگه مشکل خاصی برام پیش اومد احتمالا این جا می نویسم

میگم خوبه دروغ رو کلا خط بزنم حتی اگر از ..... ترسیدم  حتی اگه نقطه ضعفی داشتم و میخواست آشکار بشه توریه رو هم خیییییییلی خیلی کمش کنم

یه عبادت هم که خییییییییلی بهش عقیده دارم و دوست دارم بیاد تو زندگیم شکر نعمت مستمره ، پس اول کار تزکیه ام رو خواندم زیادتر مناجات شکر گزاران از صحیفه سجادیه قرار میدم

راستی چند سؤال دارم

1- من مشکل تزکیه نکردنمو گفتم ، ولی فکر میکنم بقیه مثل من نیستند پس چرا تزکیه اینقدر کمه؟؟؟

2- شما برای تزکیه برنامه ای دارید ، اگه دارید یا می خواید تو سال نود و سه یه برنامه ی جدید داشته باشید از کجا شروع میکنید؟مؤدب

در ادامه از شما می خوام در مورد مطالبی که در موردش می خوام تزکیه کنم مثل همین دروغ نگفتن و شکر گزاری مطلب بنویسید  و حدیث ذکر کنیدیا نظر بدید تا تو مسیر بندگی یه بنده خدا رو کمک کنید راستی اگه از خودتون هم بنویسید خیلی خوبه  ممنووووووووووووووون


[ شنبه 93/1/9 ] [ 6:31 عصر ] [ بانو امین ] [ نظرات () ]

بسم الله الرحمن الرحیم

دخترک قدم می زد ، ظاهرش عادی بود  ولی وقتی با او بازی می کردی پوزخندی می زد و دوباره بسیار عادی می شد نامش را که می پرسیدی لبخندی می زد و هیچ نمی گفت ، صدایش می زدی نگاهت می کرد و باز هیچ نمی گفت ، عجیب بود حتی برای مادرش ، با خود می گفت گویی مرا سر کار گذاشته ، یا ...

می خندید ولی در چهره اش غمی دیده می شد ، گویی حواسش اصلا به اطرافش نیست ، چند روز گذشت پدر و مادر خوشحال بودند دیگر مثل اینکه حالش خوب شده ولی چرا نرمال نیست پدر و مادر مرتب مراقبش بودند زیارت که می رفتند از اعماق وجود سلام می دادند ولی بسیار نگران که مبادا دوباره حالش بد شود ، نکند دوباره تشنج کند ، در گرمای شدید عربستان و آن رطوبت بسیار ، تب، بسیار خطرناک به نظر می رسید مخصوصا تبی که از ویروس عجیبی در بدن ایجاد شده بود ویروسی که از یه بیمارستان وارد بدن دخترک شده بود درست همون موقعی که برای عیادت رفته بودند

توکل بر خدا کردند و در آن گرمای شدید و در آن غربت کوچه ها  و در میان پلیس های وهابی که به شدت برای آنها منفور بودند جایی قلبشان را آرام می کرد و آن گنبد خضرای پیامبر بود گنبدی که پر از نور بود ولی بسیار بسیار تنها به نظر می رسید مسلمانها زیارت می کردند ولی این سوال ذهن را آزار می داد که آیا راه پیامبر را شناخته اند؟!!  اگر شناخته اند پس چرا علی اش را تنها گذاشتند ؟چرا  و چرا؟

این سوال که نکند ما هم او را نشناخته ایم و تنهایش گذاشته ایم گلوی مادر را می آزرد ، نگاه به دخترکش می کرد آیا دیگر تب نمی کند ، نگاه به مسلمانان می کرد آیا روزی غم فلسطین را از بین خواهند برد ، نگاه به دخترهای پلیس وهابی و مأموران حرم می کرد  که نقاب بر چهره گذاشته بودند و با تحکم بسیار قصد ادب کردن و به اصطلاح خودشان قصد موحد کردن دیگر مسلمانها را داشتند ومرتب با نگاهشان همه را و مخصوصا شیعیان را به کفر متهم می کردند و باز از خود می پرسید،  این قدر تعصب جاهلانه از کجا؟؟؟

خلاصه اینکه دخترک پس از بازگشت به ایران دوباره تب کرد و داروهایش از نو شروع شد ، ولی مادر این نکته را از ته وجود احساس کرد که مکه خانه ی امن الهی است و دخترکش گرچه در کنار گنبد خضرا و در طواف خانه ی خدا همچنان بیمار بود و با ویروس می جنگید ولی تب برای چند روز خودش را مخفی کرده بود تا در کنار حرم امن الهی ، واقعا ایمن باشند

دخترک  با ویروس جنگید و به خواست خدا و نظر رحمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم موفق شدو عافیت گذشته را بدست آورد

و برای همیشه مظلومیت پیامبر و لطف او را خودش وپدر و مادر  ان شاءالله هرگز فراموش نمی کنند که چگونه با این که قبل از آغاز سفر دخترشان تشنج کرد ، چگونه در بین راه اشک می ریختند ، چگونه در هواپیما ، موقعی که حرکت می کردند دخترشان تب داشت ولی در مدینه بهتر شد و در مکه ، ظاهرا کامل خوب شده بود ولی پس از بازگشت معلوم شد که این وقفه برای زیارت در کنار حرم پیامبر و مکه حرم امن الهی بود.

مظلومیت مکه و مدینه هست و هست و هست

به امید روزی که فرزند غریب مدینه آنها را از این غربت برهاند و تکیه بر حرم امن الهی داده و بانگ انا المهدی سر دهدو غربت و مهجوریت از بقیع و حرمین شریفین کنار برود.


[ یکشنبه 92/10/29 ] [ 9:37 عصر ] [ بانو امین ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

ارباب از گناهان خویش شرم حضور دارم. انسانی هستم در پی خوشتن خویش، خود را گم کرده ام و در کوچه پس کوچه های زندگی و رهگذر عمر جویای خویشم. در این راه کمک می خواهم. دوست دارم بنویسم تا درد شرمساریم را التیام دهم. التماس دعا. یاحق
موضوعات وب
امکانات وب



بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 157067