سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرم حضور
قالب وبلاگ

به نام خدا به یاد خدا برای خدا

سلام

نوجوانی شهید عباس بابایی

یک روز با عباس سوار موتورسیکلت بودیم. تا مقصد چند کیلومتری مانده بود.
یکدفعه عباس گفت: دایی نگه دار!
متوجه پیرمردی شدم که با پای پیاده تو مسیر می رفت.عباس پیاده شد رفت از پیرمرد خواست که پشت سر من سوار موتور شود. بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت: دایی جان شما ایشان را برسون من خودم بقیه راه رو میام
پیرمرد را گذاشتم جایی که می خواست بره. هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس دوان دوان رسید
نگو برای آنکه من به زحمت نیفتم،همه مسیر را دویده بود.

 

                                          


[ دوشنبه 93/4/23 ] [ 10:45 عصر ] [ حسین ] [ نظرات () ]

به نام خدا به یاد خدا برای خدا

نوجوانی شهید دکتر احمد رحیمی

سال آخر دبیرستان که با احمد همکلاسی بودم قرار شد دختر خانم ها را بیاورند و کلاس ها را به صورت مشترک برگزار کنند.وضع ظاهری شان خوب نبود.ما به این مسأله اعتراض کردیم. البته خیلی از بچه های کلاس هم بدشان نمی آمد! احمد خیلی جدّی و محکم به معلم ریاضی که این کار را کرده بود، اعتراض کرد و گفت: بچه های مردم به گناه می افتند
معلم ریاضی هم رفته بود دفتر و گفته بود: اگر رحیمی توی کلاس باشه من دیگه درس نمی دم
خلاصه قرار شد احمد این درس را غیرحضوری بخواند
اینقدر پشتکار داشت که همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی پذیرفته شد

 

 

 

 

 

 


[ شنبه 93/4/14 ] [ 2:31 عصر ] [ حسین ] [ نظرات () ]

به نام خدا به یاد خدا برای خدا

سلام

خاطرات طنز از دفاع مقدس

 توی سنگر هرکس مسئول کاری بود.

یه بار یه خمپاره اومد و خورد کنار سنگر ، به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است.

نمی توانست درست راه برود.

از آن به بعد کار های رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند.

کم کم بچه ها به رسول شک کردند ...!

یه شب چفیه رو از پای راستش باز کردند و بستند پای چپش.

صبح بلند شد راه که افتاد پای چپش لنگید!

سنگر از خنده بچه ها رفت رو هوا !!

تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده.

خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد.

اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت...

شهید رسول خالقی


[ چهارشنبه 93/4/11 ] [ 11:36 صبح ] [ حسین ] [ نظرات () ]

بسم الله الرحمن الرحیم؛

دوستان عزیزم سلام؛

داره ایام سفرهای راهیان نور فرا میرسه گفتم یه مطلب در مورد شهدا بنویسم، این بار که میریم یه طور دیگه بریم، به شهدا قول بدیم که راهشون رو ادامه بدیم و خون مقدسشون رو نادیده نگیریم. ازشون بخوایم دعامون کنن.

ای شهدا برخیزید گویی این جا همه چیز تمام شده است و انگار نسل جهاد دیده دیروز،به خط پایان رسیده است.اگر سراغمان نیایید و کلامی و حرفی بر زبان نیاورید ما هم کم کم باورمان می شود که همه چیز تمام شده است.باورمان می شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست ،باورمان می شود که ما هم دیگر باید مد،پرستیژ،آنگارد محاسن ،تیپ اداری و خلاصه همه چیزمان مثل آدم شود !!! اگر شما حرفی نزنید باورمان خواهد شد که امام جلوی چشمانمان جرعه جرعه جام زهر را نوشید و رفت و همگی گفتیم ،الحمد لله جنگ خانمان سوز تمام شد!!! ای شهدا که جوانمردی فقط در ذائقه ی شما بود،لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شوید،زخم ترکش ها را فراموش کنید و از ما دلجویی کنید.بعد از شما لباس خاکیمان را از تن درآوردند اجازه نداریم مثل آن روز ها بگوییم "التماس دعا" !!! به ما آموختند که چگونه بخوانیم و بنویسیم !!

شهدا شرمنده ایم

ای شهدا،دنیای بی شما و بی امام سخت است ! ای خوش انصاف ها ، اینجا دیگر با خاموشی بلدوزرهای جهادگران ،سنگر و خاکریزی که صداقت و درستی را بنا کند یافت نمی شود.اینجا فانوس ها خاموش است.خیانت به رفیق قاموس و جاویدان و رسیدن به جاه و مقام به بهای خاموشی عزت نفس است . ای شهدا اینجا دیگر از عروج خبری نیست و همه از برای "فنا"دست و پامی زنند . دست های ناپاک به هم گره خورده تا بر نسل جوان امروزی روح بی اعتقادی و دین زدگی را جریان دهد.

دنیای غرب بر دل ها طبل هوس می کوبد و روزگار مردم پر فتنه ای که با زبان دین جویای مراد دنیا و مسند و بقا بر قدرت خویش اند و از تکه تکه شدن پیکر ها نردبان صعود می سازند اگر در برابر مظالمشان کلام حق بگویی به "مسلخ گاه"هوی و هوسشانقربانی می شوی و خلاصه اینجا بازار هزار رنگ بی مهری هاست. اینجا ساکنینش به جرم بی وفایی محکومند .آری شهدا برای همین است دلمان تنگ شماست از قول ما به امام بگویید قرار ما این نبود .دیگر از شما گفتن از چند شب خاطره فراتر نمی رود گریه و حسرت در فراق شما به جهالت و حواس پرتی یاد می شود .ای شهدا، به داد ما برسید،اینجا ماندن سخت است. در قنوتمان دلتنگی شماست و در سجده هامان بی تابی فراقتان و در رکوع هایمان خمیدگی دوری از شهادت است .ای شهدا سکوت غربت مان ،درد ناک ترین دردیست که تاب تحمل را از وجودمان زدوده است. ما هرگز به چنین صلح سبزی !!!!! فکر نمی کردیم و تنها میدان های سرخ ،اندیشه مان بود و اینک در قبیله درداز همه کس ما بازمانده ترینیم . به جرم بی شهادتی ریاضت تدریجی مرگ را منتظریم و در تب و تاب وصل به شما لحظه شماریم ، واگر این نباشیم باید آنقدر بی تفاوت شویم که همه چیزمان را یک شبه فراموش کنیم  تا ما هم به نوایی برسیم و از راه کارهای تملق و چاپلوسی با فراموشی تفکر امام ، خادمین درگاه مصلحت اندیشان شویم . ای شهدا در روزگار فقر محبت ها نگاهمان لبریز از باده التماس به شماست اگر خوب گوش کنید خواهید دانست که دل شکسته ما بهترین تاری است که در فراقتان شب و روز را می نوازد . بعد از شما تحمل خیلی چیز ها سخت است به بهانه صبر ما را به "سکوت" مرگ آوری دعوت می کنند.

کام یابی های دنیا مقدمه فراموشی ذکر خداست و خاتمه اش با لبخند شیطان مأنوس است . ای شهدا ما برای شما صبر می کنیم ولو با فنا و فراموشی مان.

ای شهدا شما که در جلوت دوست خلوت انس یافته اید دستی بر دل های پیر رنج ما برآورید.

خداحافظ ای شهدا ، ای گلبرگ های خونین شلمچه ، ای لبهای سوخته فکه ، ای گلوهای تشنه ، ای تشنه های فرات شهادت ، خداحافظ ، شما رفتید و مائیم و راه نا تمام ! ...

اللهم عجل لولیک الفرج


[ جمعه 92/11/25 ] [ 3:37 عصر ] [ محمد ] [ نظرات () ]

بسم الله الرحمن الرحیم

دوستان عزیز سلام؛

تا آخر بخونید ضرر نمی کنید... خیلی قشنگه

 

قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟

 حاجی دیگر نمیخندی ...! چه شده آن لبخندهای دائمت؟

کجاست آن لبخندهای دائمت؟

 حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...سرت را بالا بگیر...

 به چه می اندیشی؟

 از چه دلگیری؟ ...

 راستی حاجی! قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟ خودتان خواستید، خودتان هم شهید شدید

 آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.

 حالا خودمانیم حاجی، بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟

 رفتی که آزادی داشته باشیم؟

 رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

شهدا شرمنده ایم

 رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟

 رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده؟

 حاجی جان؛ جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته!

 جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!

 جای پیراهن ساده ی "مردانه ات" را تی شرت های مارک دار  گرفته (بعضا آب رفته اند)!

 پسرانمان زیر ابرو بر میدارند! دخترمان ابرو تیغ میزنند!

 اوضاعی شده دیدنی ... پارکها، سینماها، پاساژها شده اند سالن مد! و البته دوست یابی!

 حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را

 اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند!

 حاجی؛ گلوله دست شما را زخم انداخت و بعدها برد، اینجا خودشان بر سر و صورت و دست و بازویشان زخم و نقش می اندازند که زیبا شوند ...!!!

 اینجا به کسی بگویی: خواهرم ... هنوز بقیه حرف را نگفته شاکی میشود که چرا شما بسیجی ها نمیگذارید راحت باشیم؟ ما آزادی میخواهیم ...چرا شماها نمیفهمید؟

 اینجا اگر ماه رمضان به بعضیها گفتی ماه رمضان است، حرمت نگه دارید. تو را میکشند...به همین سادگی

 اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو، تو را میکشند و کمترینش اینست که چشمت را کور کنند...به همین سادگی

 داغ بر دلم مانده ...

 و من مات و مبهوت از این همه شجاعت که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش!

 اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند به غیر و سر وصدا کند، همه میخندند و میگویند چه بانمک!

 اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد بعد از نماز جماعت: بعضیها میگویند: زهرمار! داد نزن سرمون رفت!!!

 دختری با مانتوی کوتاه و تنگ و آستینهای بالا زده شده با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باکلاس!

 اما دختری چادری که بخواهد از کنارشان رد شود میگویند: صلواااااات: اللهم صل علی محمد و آل محمد

 اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند! به ریش میخندند... به چادر میخندند... به لباس پیغمبر میخندند...

 راستی فرمانده... این کتاب صورت هم عالمی دارد! "فیس بوک" را میگویم

 شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر! عکسهایی در این فیس بوک از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند

 شما میگفتی "یاعلی" و زندگی میساختی

 اینها عکس میگذارند... خاطر خواه میشوند... زندگی شروع میشود آن هم با یک "لایک"... فردا هم طلاق!عجب پروسه ای!!!

 این هم به نام آزادی!!! ...

 این نظام را اعتقاد نگاه داشته... به تو میگویند آزادی نداری... راحت باش... زندگی کن!!! که دست از اعتقادت برداری

 ما میگوییم بندگی کن و خوب زندگی کن... آنها میگویند زندگی کن، آزاد باش... (هرزه بودن هنر است!)

 خلاصه حاجی

 جای ارزشها عوض شده... دعایمان کن.

شهدا شرمنده ایم

 به خودم میگویم: به دلم:

 بسوز... آتش بگیر...

 آتش بگیر تا که بفهمی چه میکشم

  رنگ ها عوض شده... حاجی دریاب...

منبع: ایستگاه دوازدهم istgah12.ir


[ شنبه 92/10/28 ] [ 9:45 صبح ] [ محمد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

ارباب از گناهان خویش شرم حضور دارم. انسانی هستم در پی خوشتن خویش، خود را گم کرده ام و در کوچه پس کوچه های زندگی و رهگذر عمر جویای خویشم. در این راه کمک می خواهم. دوست دارم بنویسم تا درد شرمساریم را التیام دهم. التماس دعا. یاحق
موضوعات وب
امکانات وب



بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 157191