شرم حضور | ||
چادرم را می بویم ریه هایم سرشار از عطر یاس می شوند بوی عشق می آید آری….درست است… یادی از عاشق خدا شده است…یادی از حضرت مادر در برابر وزش های باد…سفت تر می چسبم تاج بندگیم را…. خدایا!.. از وقتی در بند تو ام ، آزادم… آزاد نه!…آزاده ام حجاب زندانی ست که مرا آزاد ساخته است.. آزاد از بند نگاه هایی که خلقتم را به سخره می گیرند … حفاظی به دور خود کشیده ام… سرشار از خدا…. من… آزادی از بند بندگان هوس را با زندانی شدن در رضایت خدا به دست آورده ام حفاظی به دور خود کشیده ام… دژی با دیوارهایی بلند دیوارهایی که “حریم” مشخص می کنند برای نگاه های تو… [ شنبه 93/9/1 ] [ 2:53 عصر ] [ حوری بانو ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |