شرم حضور | ||
وقتی کتابخانه اش را نگاه می کردم غیر از رمان ها و افسانه های خارجی، چیز دیگری به چشم نمی خورد. موقع خداحافظی یک کتاب با موضوع داستان هایی از حجاب به او دادم؛ شاید یک سوم قطر یکی از رمان هایش را هم نداشت، با اکراه قبول کرد بعد گفت: نمی دونم کی می خواهی از این کارات دست برداری؛ و در عصر الان زندگی کنی ما که برای عصر قجر نیستیم تا حجاب داشته باشیم؛ عزیزم در این زمان حجاب معنایی ندارد. با خنده گفتم: به قول شهید مدرس زمانی می رسد که مساجد و تکایا و..... به عنوان منع خرافات بسته خواهد شد، اما سیل ها از رمان ها و افسانه های خارجی به این کشور جاری خواهد گشت که افکار غربی را در ذهن آنان پرورش می دهد و به سوی فرار از اسلام آنان را سوق می دهد. نگاهی به کتابی که در دستش بود انداخت و فکر کنم در ذهن، کتابخانه اش را مرور کرد. گفتم عزیزم: حجاب داشتن مد است و این بی حجابی است که برای زمان قبل از اسلام است که به این نکته خداوند هم در قرآن اشاره کرده است. وَ لَا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجَاهِلِیَّهِ الاُولَی وَ..... و مانند روزگار جاهلیت (قدیم)زینت های خود را آشکار مکنید.
===========================================
(1)برگرفته از سخنان آیت الله مدرس (حکایت کشف حجاب) (2)سوره احزاب آیه 33 [ پنج شنبه 94/4/18 ] [ 2:15 عصر ] [ حوری بانو ]
[ نظرات () ]
معلمش اونو تو خیابون دیده بود مسخرش کرده بود ک واسه فرار از مدرسه و کنکور رفتی جنگ؟ از جبهه که برگشت 6 ماه به منطقه برنگشت من و مادرش خیلی تعجب کرده بودیم آخر خیلی طول کشید تا رضایت مادرش رو بگیره و بره تو کنکور که شرکت کرد فرداش رفت منطقه بعد از 2 ماه برگشته بود و روزنامه رو برد و با احترام داد به معلمش! رتبه 1 کنکور تجربی 1364 احمد رضا احدی چند وقت بعدم به آرزوش رسید
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم. چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس میخوانی؟ به چه امید نفس میکشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر میکنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت میگذارد؟ کدام اضطراب جانت را میخورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ . “صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن“ . قسمتی از دستنوشته شهید احمدرضا احدی ساعتی قبل از شهادت . [ پنج شنبه 94/4/18 ] [ 2:7 عصر ] [ حوری بانو ]
[ نظرات () ]
صبحِ سعادت . راه میروی بر زمین؟!… تو اهل آسمانی علی(ع)! . چه اضطراری داری فدایت شوم... چه التهابی داری بابای عالمین… فدایت شوم این انا لله انا الیه راجعونت چیست که هی بر زبان میرانی و دل زینبت(س) را میدری! فدایت شوم که مدام چشم به آسمان میدوزی و بر میگردی و در اتاق خانه در فکر فرو میروی! . دلت برای فاطمه(س) ات تنگ شده؟!! فکر یتیمان نیستی؟؟!!! فکر حسن(ع) که باید با معاویه سر کند! فکر حسین(ع) که کربلا صدایش میکند! فکر زینب که شام میخواندش! فکر شیعه ها نیستی؟! فکر جنگ زده های عراق! بی خانه مانان سوریه! بی پناهانِ یمن! زخم خوردگان بحرین! محصورانِ غزه! غربت اسلام! انسانهای بی آرمان… مردگانِ متحرک عالم… ظلم ظالمان و جنایات مستکبران و جهلِ مردمان! . فکر محمدت که هزار و سیصد و نود و پنج سال بعد باید بنشیند کنار اتاق و از داغ خونریزِ شکافِ سرِ بابایش بگوید و فاتحه نامه ی عالم را بنویسد و به دنیای بعد از تو لعنت بفرستد!؟! فکر یتیمانی که پشتِ درِ خانه ات التماس دارند یه جرعه از کاسه ی شیرشان بنوشی! آمدی اذان میدهی اولِ صبح! میروی مسجد و قاتلت را بیدار میکنی که خواب نماند از استجابت آرزوی شصت و سه سال زهرِ خونابه خوردن و نرسیدن! . تو به محراب میروی و همه ی جانم میرود از دست… تو به محراب میروی من از حال میروم علی(ع)… تو تکبیر میگویی و من اشهدم را… تو رکوع میروی و من به پایت سجده ی التماس… . سمع الله لمن حمده!… . علی… !!!!… تو کشتی مرا!… . سبحان ربی الاعلی و بحمده… . الله اکبر… . . . . الحمدلله… . فزت و رب الکعبه… . . تو رفتی و من تمام شدم….... [ دوشنبه 94/4/15 ] [ 3:30 عصر ] [ حوری بانو ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |