خواستم شعري بگويم در سوگ رحلت تو/اما زبانم گشت خاموش و قلم از دستم افتاد /از آنهمه ظلم و جفاها ي مدينه / كه بر تو اي صديقه ي كبري كردند /اشكم سرازيراز دو چشم بي رمق شد